(حرف خودم)
توجه : (هیچکدوم از رمانهای من مال کره ی زمین نیست و همشون خیالی اند پس دلخور نشید)
[حرف ونسا]
خسته ام...دلم ارامش میخواهد...
طرد شده ام...از خانواده ام...از کشورم...از مردمم ...
ولی نه از دوستانم...
پرنسسی طرد شده و رانده شده ام ...از پدرم ...کسی که همیشه باورم داشت
ولی ان زن ...ان زن شیطان صفت او را از من گرفت
ان زن آرامشم را گرفت ... پسرش آواره ام کرد ... ان مادر و فرزند خراب
ولی من انتقامم را میگیرم ... ولی الان دلم سفر میخواهد ...آرامش میخواهم ...به دور از فریادها
.
.
.
.
زندگی خوبی دارم ... همه چیز ارام است
یک طوفان زندگیم را بر هم میزند ... از کشورم ربوده میشوم ... معلوم نیست مقصدم کجاست ... سفرم اغاز میشود ... با همسفری عجیب ...
نمیدانم دست سرنوشت با ما چه میکند ... ولی میخواهم صبر کنم...